زندگی نامه شهید سیدمجتبی نواب‌صفوی

زندگی نامه شهید سید مجتبی نواب صفوی
image_pdfimage_print

زندگی نامه شهید سید مجتبی نواب صفوی

زندگینامه شهید نواب صفوی:

سیدمجتبی نواب صفوی در سال ۱۳۰۳ در محله خانی آباد تهران متولد شد. در اواخر سال ۱۳۲۰ پس از طی تعلیمات ابتدایی و متوسطه وارد نجف اشرف شد. سیدمجتبی از طرف مادر منتسب به سادات «دُرچه» اصفهان و از طرف پدر «میرلوحی» است و عنوان «نواب صفوی» را از خاندان مادر به ارث برده است.

وقتی ایشان در ۱۵ سالگی به نجف اشرف رفت و به تحصیل پرداخت، هم زمان در سه حوزه مختلف درس می خواند. اساتید ایشان، آقای ابوالحسن اصفهانی، آیت الله امینی (صاحب الغدیر) و آیت الله مدنی بودند. او با مرحوم علامه جعفری هم درس بود. نواب صفوی در اواخر سال ۱۳۲۳ پس از حدود ۴ سال تحصییل در نجف اشرف و هم زمان با تحولات سیاسی در ایران، با عزمی راسخ و آماده برای مبارزه با طاغوت وارد تهران شد.

روایت مادر

بعد از تولد مجتبی، به دلیل این که شیرم کم بود، بچه را به دایه سپردم. بعد از چند روز، دایه با ناراحتی آمد و گفت: «من از پس این کار بر نمی آیم» پس از اصرار فراوان، دایه علت آن را برای عمه مجتبی این چنین توضیح داد: «شب اول، بچه بی قراری می کرد. یواش به پشت او زدم که خوابش ببرد. آن شب خواب دیدم، هودجی از آسمان آمد و چند خانم عرب کنار گهواره بچه رفتند و به من گفتند: «برو بچه ما را پس بده» وقتی بیدار شدم، آن خواب را حساب نکردم. شب بعد دوباره مثل همین خواب را دیدم. باز هم از آن گذشتم. سومین شب، اوایل غروب بود، ناگهان دیدم همان هودجی که در خواب دیده بودم، به همراه چند خانم پایین آمدند.

سراغ بچه رفتند، او را تکان دادند و روی سینه من گذاشتند و گفتند: «گفتیم که بروبچه ما را پس بده.»

من بیهوش افتادم. بعد از مدتی که همسرم مرا به هوش آورد، دیدم من لیاقت این بچه را ندارم، او را برگرداندم.»

نگاهی به خاطرات، زندگینامه و وصیت نامه شهید سیدمجتبی صفوی

تولیت آستان قدس رضوی

بعد از به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۳۲، او پیشنهاد نایب تولیت آستان قدس رضوی با اختیارات کامل از طرف شاه، برای خرج در مصارف شرعیه را به نواب داد.

نواب با شنیدن این پیشنهاد به دکترسیدحین امامی (امام جمعه شاه) می گوید: «این که به شما می گویم مکلف هستید عینا به این توله سگ پهلوی برسانید. به او بگویید تو می خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه هر کاری که می خواهی با دین خدا و مملکت اسلامی انجام دهی؟ این محال است و من، یا تو را می کشم و به جهنم می فرستمت و خودم به بهشت می روم و یا تو مرا می کشی و با این جنایت، باز هم به جهنم رفته و من به بهشت می روم و در آغوش اجدادم قرار می گیرم؛ در هر حال، تا زنده ام امکان ندارد ساکت باشم.»

 

ملاقات با شاه

وقتی نواب وارد محل استقرار شاه می شود، «محمود جم» به او می گوید: «تعظیم کن.» نواب به او می گوید: «خفه شو!»

شاه می پرسد: «شما چه درسی می خوانی؟»

– نواب: «درس هستی! سیاه مشق زندگی!»

– شاه: «ما از فعالیت های شما در نجف باخبریم.»

– نواب: «برای مسلمان تکلیف شرعی او مطرح است و کربلا و نجف و تهران فرقی نمی کند.»

– شاه: «ما حاضریم هزینه ادامه تحصیل شما را بپردازیم.»

-نواب: «مردم مسلمان ما آن قدر غیرت دارند که خرج تحصیل یک سرباز امام زمان را بدهند.»

در آن ایام مدیر مسول روزنامه « مرد امروز» در نشریه خود آورده بود که من مسلمانم و فلانم، ولی به آقای بروجردی می گویم که حجاب در اسلام نیست و از این حرف ها.

نواب در مورد این مسئله با دست محکم به میز می کوبد و می گوید: «چرا در این مملکت باید کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی ندارند؟»

بعد از این ملاقات، شاه که رفتار نواب شگفت زده شده بود، به محمود جم می گوید: «نه به آخوند دیروزی، نه به سید امروزی! آن آخوند مال عهد دقیانوس بود و این سید، مثل یک افسر که با زیر دستش حرف می زند، با من صحبت می کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که این جا فرستاده بودی؟

برای مشاهده زندگی نامه سایر شهدای روحانی کلیک کنید

مقالات مرتبط

PHP Code Snippets Powered By : XYZScripts.com