چرا برخی از طلاب در اکثر کارها شکست می خورند؟
من در حوزه توسعه فردی و کسب دستاورد (چه در زندگی طلبگی و چه در کسبوکار) به مفهومی معتقدم به نام «پیگیریِ هرروزه»؛
پیگیریِ هرروزه کار بسیار سخت و طاقتفرسایی است و خیلی از طلبه ها از عهده انجامش بر نمیآیند، چرا؟ چون آن را بیهوده و بیفایده میدانند. این دسته از طلاب ذهنشان در برابر موفقیت «آرمانزده» شده است، آنها تصویری غیرحقیقی و رویایی از دستاورد و موفقیت ساختهاند و بر اساس این تصویرِ دروغینْ خیال میکنند با یک، دو یا نهایتاً سه روز کارِ مداوم میتوانند به هدفِ مورد نظرشان دست پیدا کنند. نه! چنین نیست و نخواهد بود!
اگر دستاورد میخواهی، اگر موفقیت و ثروت و اعتبار و جایگاه میخواهی، همه اینها همراه خواهند بود با روزهای تکراری و سخت و خستهکننده و ملالتآور، روزهایی که آرزو خواهی کرد زودتر تمام شوند، روزهایی که به خودت و بقیه ناسزا خواهی گفت و هزار بار آرزو میکنی کاش هدفت را فراموش کرده بودی و در این مسیر قدم نمیگذاشتی، روزهایی که از هیاهو و جنگ و جدال خسته میشوی و آرزو میکنی کاش سوار بر یک خودروی مسافرتی به دل طبیعت میزدی و ماهها همانجا میماندی و با سیبزمینی کبابی و تن ماهی و … در خوشی و آرامش روزگارت را میگذراندی. اگر دستاورد و موفقیت میخواهی باید «تابآوری» خودت را بالا ببری، باید آماده این باشی که کارهای تکراری و ملالآور- اما درست و ضروری- را انجام دهی، آن هم نه سه-چهار روز بلکه ماهها و گاهی شاید سالها.
اغلب دیدهام موفقیت را بر اساس دستاورد، پول، ثروت، دارایی، مقام و اینجور چیزها تعریف میکنند، من مشکلی با این ندارم که هرکس تعریفِ منحصربهخودش را از موفقیت دارد، اما من موفقیت را اینگونه نمیبینم.
تقلیل دادن مفهوم موفقیت به پول و جایگاه و … نگاه بسیار سطحی و کوتهبینانهای است. اینها میتوانند دستاورد جانبی موفقیت باشند اما لزوماً خودِ موفقیت نیستند.
من موفقیت را تلاشِ مداوم و بدون توقف برای شکوفا کردنِ خود واقعی و استعدادها و مواهبِ درونی میدانم. «موفقیت یعنی آزاد کردنِ پتانسیلها و توانایی ها؛» تو در هر مسیری که هستی باید تمرکزت و تلاشت این باشد که مواهب درونی خودت را بیرون بکشی و به دنیا ارائه کنی به میزانی که در این مسیر مداومت داشته باشی، آدمِ موفقتری هستی، موفقیتی که با رضایتِ و شادمانی درونی همراه خواهد شد.
چطور باید شادمانتر شویم؟ از من اگر بپرسید میگویم اگرچه که معادله خوشحالی، متغیرهای زیادی در دل خودش جا داده است اما،
اما به تجربه فهمیدهام گاهی شادمان نبودن ما، خوشحال نبودن ما و حال بد ما دو دلیل عمده دارد:
اول اینکه میگذاریم پتانسیلهایمان «هدر» برود و از «تمام» انرژی و توانی که داریم برای انجام دادن آنچه میدانیم درست است استفاده نمیکنیم.
دوم اینکه کاری که به آن «معتقدیم» درست است را انجام نمیدهیم یا بدتر از آن داریم کارهایی را انجام میدهیم که با ارزشهای عمیق و شخصی ما در تعارض است!(بعنوان مثال دروسی را که به آن علاقه ای نداریم می خوانیم و از آن رنج می بریم)
شادی هم مفهومی نیست که خودبهخود و یکشبه خودش وارد روح و روان ما شود و ما ناگهان تبدیل به یک آدم شاد شویم؛ تو باید خودت مقدمات شاد بودن را فراهم کنی، چگونه؟ همین دو اصل بالا را رعایت کن؛ توضیح میدهم:
اول برای هر کاری دقیقاً به همان اندازهای که در توانت هست انرژی بگذار، نه کمتر!
حد توانت را در هر حوزهای شناسایی کن (من اسمش را میگذارم: «حد طلایی فرد») و هرگز کمتر از آن حد فعالیت نکن، چون هر لحظه و هر روزی که کمتر از حد خودت مایه بگذاری، در اصل داری از خودت آدمی ناشاد و ناخشنود و احتمالاً شکستخورده میسازی. «حد طلایی فرد» یعنی آن اندازهای که فرد «میتواند» بدون کم شدن کیفیت و سرعت دستاورد ها، با بهرهوری بهاندازه، برای فعالیت مورد نظر انرژی بگذارد.
اگر اهل پیادهروی هستی و در توانت هست روزی یک ساعت پیادهروی کنی، این یکساعت را نکن نیم ساعت! (حد طلایی تو یک ساعت است)
اگر اهل مطالعه هستی و میتوانی بدون مشکل روزی سی صفحه مطالعه کنی، این سی صفحه را پنج صفحه نکن (حد طلایی تو سی صفحه است)
این یک اصل ساده است: حد طلاییات را در هر کار پیدا کن و مراقب باش از آن پایینتر نیایی.
و دوم اینکه ارزشهایت را دقیق بشناس و انتخابها و تصمیمها و فعالیتهایت را همسو و منطبق با آنها تعریف کن، چون در غیر اینصورت باز هم نتیجهاش چیزی نیست جز سرخوردگی و اندوه تو.
باتشکر از همراهی شما
لطفا با ثبت نظرات و تجربیات خود، ما را در بهبود عملکردمان یاری کنید.
سلام
بسیار جذاب، تامل برانگیز و مفید بود
به نظر بنده قسمت “دوم اینکه ارزشهایت را دقیق بشناس و انتخابها و تصمیمها و فعالیتهایت را همسو و منطبق با آنها تعریف کن” نیاز به شفاف سازی و توضیح بیشتری دارد.
سلام علیکم دوست عزیز ممنونمیم از توجه شما.